روایت آخرین ثبت نام – بخش دوم

برای مشاهده بخش اول کلیک کنید.

پنجشنبه 8 دی 90

صبح مطمئن شدم این حاجت من (خودداری از ثبت‌نام در انتخابات) نیز به هدف اجابت رسیده و لذا با نشاط و انبساط از خانه به مجلس رفتم. دوست داشتم به شکرانه اینکه این حاجت من داده شده، [با] پرواز عصر به مشهد و زیارت حضرت امام رضا علیه السلام بروم…

امروز هم… تماس‌ها و احیاناً پیامک‌هایی ارسال کردند ولی من به هیچ کدام جواب ندادم. فشار عجیبی بر من وارد می‌شد، مخصوصاً که گاهی پیامک‌هایی ‌می‌آ‌مد که مثلاً در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بَست نشسته‌ام و دارم از عمه‌ات شکایت می‌کنم که چرا نمی‌آیی؛ یا بعضی پیامک‌ها با همین مضمون از مشهد و حتی کربلا و حرم ابوالفضل علیه السلام واصل شد. بعضی پیامک‌ها کار مرا ترک خیمه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا قلمداد کرده بودند؛ در حین حال من از این بابت که به هدفم رسیده‌ام و دیگر هیچ کس هیچ امیدی به آمدن من ندارد، خوشحال بودم و مسرور و منبسط…

[عصر] دو ساعت تنهایی برای من نعمتی شد… امروز بیش از نیمی از این دو ساعت را در خلوت خانه زار زار گریستم! با خدا صحبت کردم و دلال نمودم و البته یک مقداری به اصطلاح سبک شدم! امشب آرام‌تر بودم؛ لذا زودتر خوابیدم…

ساعت 2:45 بیدار شدم و بلند شدم و درست سه ساعت مانده به اذان، به دعا و نماز و التماس‌های بیشتر از خدا برای موفقیّت در این مسأله [پرداختم]. در آستانه اذان صبح بود و من منتظر اذان و اقامه نماز صبح که [آقای] … (که این چند روز هر شب، زنگ زده بود، حتی زنگ خانه زده بود و من با او صحبت نکرده بودم) زنگ زد ولی من جوابش ندادم. … هم به موبایلم زنگ زد، جواب ندادم و ناراحت شدم چرا این موقع. بلافاصله … به خانه زنگ زد و خانواده گوشی برداشت. گوشی که گذاشت، گفت: … از تفت و میبد آمده‌اند؛ سر کوچه آنها را راه نمی‌دهند. منزل ما در کوچه شهید صابری (محدوده ریاست جمهوری و رهبری) است و به همین علت سر کوچه، نگهبانی گذاشته و برای ورود افراد غیر ساکن، میله را بالا نمی‌برند که وارد شوند، مگر اینکه خودمان برویم و درخواست کنیم. من به شدّت ناراحت شدم؛ احساس کردم چیزی که اصلاً پیش‌بینی نمی‌کردم در حال وقوع است…

 

جمعه 9 دی 90

نحس‌ترین روز دوره هشتم برای من!

… من حداقل دو سالی است که همواره در مظانّ استجابت دعا و در خلوت‌ها، یکی از دعاهایم، طلب توفیق در این استنکاف بوده است؛ ولی حالا…!

به هر حال صحبت کردند و اینکه آیات… و … این را بر من واجب دانسته‌اند، وظیفه منجّز شرعی دانسته‌اند، امر ولایی نموده و از ولایت خود، استفاده کرده‌اند؛ و…

من در جواب، باز چند بار به گریه افتادم و دلیل اصلی از استنکاف را مسائل شرعی و مسؤولیت شرعی موضوع دانستم؛ در عین حال با توجّه به این فشارها موافقت کردم ثبت‌نام بکنم و به آنها گفتم: من همه کسانی که ثبت‌نام کرده‌اند، شایسته‌تر از خودم می‌دانم؛ هرچند موضع سیاسی و فکری بعضی از آنها را اصلاً قبول ندارم و از شما هم می‌خواهم بعد از ثبت‌نام من، جستجو کنید و یکی از آنها را حمایت کنید و مسؤولیّت را از دوش من بردارید.

بعد از صرف صبحانه آنها و حدود ساعت 9 صبح، مدارک را برداشته و اکثر آنها هم با اصرار همراه من آمدند و من در حالی که در مسیر، زیارت عاشورا را تلاوت می‌کردم، راهی ثبت‌نام شدم. حین ثبت‌نام من، چون روز آخر ثبت‌نام بود، بسیار شلوغ بود…

به خانه ‌آمدم و بدون درنگ با خانواده، … به ترمینال رفته و از آنجا راهی قم شدیم… به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و در همان زیارت 20 دقیقه‌ای برای آنچه پیش آمده بود، گلایه کردم، بغض من ترکید!

ادامه دارد…

باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.

یک نظر

  1. رضوان الله تعالي عليه

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*