ازساعت 10 شب به بعد زمزمه ها حاکی از به تاخیر افتادن عملیات بود که ظاهرا هم عملیات انجام نشد. تا حال که سحر روز یکشنبه است خبری از عملیات به ما نرسیده و معلوم می شود با توجه به حالت عادی اینجا خبری نبوده است. حال دلیش چیست نمی دانم. ادامه مطلب »
روزنوشت های اعزام نوروز 67
زیارت برادرم و محمود
اما آنچه که درکنارش بعنوان یک واقعیت تلخ وجود دارد این است که من واقعا به آنها هیچ انتسابی ندارم همان گونه که به سید رضا و محمود هم نسبتی نداشتم. گرچه به حسب ظاهر آنها برادر یا پسرخاله ام بوده اند ولی در واقع بین من و آنها فاصله زیادی بوده و هست. ادامه مطلب »
انگار تیپ الغدیر طلسم شده است
بچه ها شور و حال خوبی داشتند اکثرا مشغول گپ زدن و خندیدن بودند بعضی هم در گوشه ای قرآن می خواندند یا وصیت نامه می نوشتند. در میان این جمع چند پیرمرد نیز دیدم و همچنین اطفالی که بسیار کوچک بودند وانسان باورش نمی شد که بیش از 15-14 سال داشته باشند. ادامه مطلب »
براثر بمب های شیمیائی دیروز ، سرگیجه و سر دردم، ضعف تمام بدنم را فرا گرفته است.. .
گاهی روی بعضی جاهای بدنم بسیار می سوزد و انگار به آن سوزن می زنند بعضی برادرها به من سفارش کردند به اورژانس بروم ابتدا تصمیم بر رفتن گرفتم و بعد هم ................ و این اولین ضایعه ای بود که بر من در جبهه وارد شد. ادامه مطلب »
باران آثار بمب ها را کاملا خنثی کرد
پس از نماز وقتی خواستم شروع به صحبت کنم اورژانس شیمیائی اعلام کرد بمباران شیمیائی بوده, ولی ما چیزی نفهمیدیم و تنها تاثیر آن برما سرگیجه و سردرد شدیدی بود که عارض ما شد. ادامه مطلب »
تیپ قمر بنی هاشم
امروز بعد از گذشت 15 روز از آن روز و بعد از گذشت سه روز از عملیات بیت المقدس 4 و فتح کامل آن ارتفاعات، آن برادران توانسته اند تا کنون 120 شهید شان را بیاورند که من بعضی از این عزیزان را زیارت کردم و در جستجوی حدود 50 نفر دیگر از آن گل های پرپر هستند. ادامه مطلب »
فاتحه مرا خوانده بودند. و .. .
درست نفهمیدم انفجار به چه علت بود ولی خودم نود درصد احتمال می دهم خمپاره 120 بود. گرچه بعضی ها آنر گلوله توپ یا کاتیوشا می دانستند.جالب این که بعضی برادران که صدای انفجار را شنیده بودند و می دانستند من آنجا بوده ام به اصطلاح فاتحه مرا خوانده بودند. و .. ادامه مطلب »
دو بمب خوشه ای در چادر ش.م.ر
از قضا هیچکدام از این دو بمب عمل نکرد؛ این بمب ها چادررا پاره کرده و یکی از آنها بالای سر پچه ها و دیگری پائین پایشان افتاده بود. ادامه مطلب »
من وقتی چند روز در کربلای 5 با او بودم احساس کردم محمود از زمین خیلی فاصله دارد و به آسمان بسیار نزدیک
من وقتی چند روز در کربلای 5 با او بودم احساس کردم محمود از زمین خیلی فاصله دارد و به آسمان بسیار نزدیک. به همین جهت وقتی از جبهه برگشته بودم به پدر و مادرم گفتم محمود را دعا کنید، احساس می کنم خیلی به شهادت نزدیک است و خودم نیز اورا دعا می کردم. ادامه مطلب »
آنچه همیشه در فکرش بودم و در تب و تابش می سوختم ظاهرا امشب صورت می گیرد
گذشته از همه این ها خیال می کنم به همان اندازه که این چند روز موفق نشدم بدن خود را پاکیزه کنم و حمام بروم و شستشو دهم ، در این چندسال هم توفیق پیدا نکردم قلب را از آثام ، آمال ، اهواء و .. . خالی سازم و پاکسازی نمایم. ولی همیشه خواسته قلبی من این بوده است که او ابتدا پاکم کند و بعدخاکم و اگر چنین چیزی امکان ندارد هرچه زودتر مرا از بین ببرد تا بیشترازاین بی شرمی نکنم و روسیاه نشوم. ادامه مطلب »