تاریخ نگارش توسط آن مرحوم: 8 / 1 / 67 9 شعبان المعظم 1408
باسمه تعالی
سر انجام انتظارها به سرآمد، پس از سه – چهار بار لغوشدن ماموریت الغدیر و پس از حدود 15روز نیرو را از این سمت به آن سمت بردن، بالاخره بچه های تیپ را دیروز از 40-30 کیلومتر عقب تر به اینجا که 4-3 کلیومتری خط است( البته بنابر نقل رواة) آوردند. تا بچه ها شب در این منطقه عملیات کنند.
بچه ها شور و حال خوبی داشتند اکثرا مشغول گپ زدن و خندیدن بودند بعضی هم در گوشه ای قرآن می خواندند یا وصیت نامه می نوشتند. در میان این جمع چند پیرمرد نیز دیدم و همچنین اطفالی که بسیار کوچک بودند وانسان باورش نمی شد که بیش از 15-14 سال داشته باشند.
این نیروها که سه گردان بودند (حضرت امیر علیه السلام ، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امام حسین علیه السلام) در این منطقه پخش شدند تا دستور حرکت برای عملیات به آنها داده شود.
ما برای بار دوم بود که با برادران تخریب و برای اولین بار بود که با بعضی دیگر از برادران خداحافظی می کردیم . من در بین لشکر حضرت امیر علیه السلام تعداد زیادی از بچه های فیروز آباد را هم دیدم.
اما نمی دانم چه شد که یک دفعه ساعت 8/5 شب دستور برگشتن به مقر موحدین را به آنها دادند . همه و من در بهت و حیرت فرو رفتیم و هنوز که تقریبا ساعت 8/5 صبح است من علت این لغو ماموریت های تیپ را در این دو هفته نفهمیدم. انگار تیپ الغدیر طلسم شده است که هر روز از جائی به جای دیگری می برند. و ماموریتی جدید به او می دهند و بعد لغو می کنند.
یک خبر هم نا گفته نماند و آن این که این کاروان که با ماشینهای کمپرسی به اینجا آوردند وقتی به این موضع می رسند براثر ترکش یک توپ یا خمپاره یکی از بچه هایش شهید و یکی ازبچه هایش مجروح می شود این دونفر در جلوی ماشین سوار بوده اند که بر اثر اصابت ترکشی به قلب، یکی شهید (و دیگری) مجروح می شوند.
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.