بسم الله الرحمن الرحیم
(صبح یکشنبه، 16 دی 1386)
… بعد از اتمام سخن آقا [در جلسه پایانی سفر ایشان به یزد] از جلسه بیرون آمدم… روانهی میبد شدم.
خانواده زنگ زد که به علت برف، برودت و مه، تمام پروازها از فرودگاههای مهرآباد و امام تهران از صبح تا امشب تعطیل است! پرواز یزد هم (که من بلیت 19:45، تنها پرواز عصر امروز داشتم) صورت نخواهد گرفت! و گفت هر روز ساعت ۱۲:۳۰، یک اتوبوس که از یزد [به سمت] تهران حرکت میکند، به میبد میرسد. میتوانی با آن بیایی!
فوری به تعاونی ۱۳ میبد زنگ زدم. این مطلب تایید شد و گفت: بلیت هم داریم.
… به تعاونی رفتیم. هنوز ماشین نیامده بود، نماز را در دفتر تعاونی خواندم و ماشین رسید. خدا را شکر! چه خوب! ساعت 20، 21 در تهرانم. در راه هم همین نت برداریهای این چند روز را در دفتر یادداشت میکنم!
نزدیک نایین که رسیدیم، باران شدیدی میبارید. به نایین که رسیدیم، برف شدیدی بارید. راننده گفت: به خاطر برف و کولاک، از اردستان به بعد، جاده بسته است؛ به یزد برمیگردیم. عدهای اعتراض کردند. من هم با مدیر کل راه و ترابری استان یزد و راهنمایی و رانندگی تلفنی تماس گرفتم. گفتند اتوبان قم – تهران بسته است و تا قم باز است! به راننده گفتم، او مجبور شد حرکت کند!
در این حین کسی آمد و گفت: کجا سوار شدی؟! من شما را ندیدم… . [دیدم] دکتر امراللهی رییس انرژی اتمی ایران از زمان میرحسین موسوی تا اواخر دولت خاتمی، (حدود 16 سال) است. پرسیدم: دکتر! شما چرا؟ گفت: برای جلسهی دیشب نخبگان [استان یزد با رهبری] آمده بودم، بلیت امروز صبح داشتم، پرواز صورت نگرفته. چون فردا دانشجویانم امتحان دارند، شاید سر جلسه نیاز به توضیح من داشته باشند. برای این که حقشان ضایع نشود، با ماشین راه افتادم که فردا به امتحان برسم.
چند دقیقه بعد، آقای میرسعیدی (مدیر کل راه) زنگ زد که گردنهی ظفرقند (25 کیلومتری اردستان) خیلی برفی است و بدون زنجیر [چرخ] اجازه نمیدهند. به امراللهی گفتم: به راننده بگویم؟ گفت: نه! از هوا معلوم است که الان رو به بهبودی است و تا آنجا برسیم مشکلی نخواهد بود!
به ظفرقند رسیدیم. خیلی برف و یخ و کولاک بود ولی با سرعت بسیار کمی شاید 5، 6 کیلومتر در ساعت راه ادامه داد! نزدیک غروب، پس از 4 ساعت و ربع به اردستان رسیدیم. به پلیس راه که رسید، دفترچهاش [را] گرفت که نباید بروی! با وجودی که به کمالی گفته بودم مرا معرفی نکند، ولی احتمالاً او مرا شناخته بود. آمد و گفت: حاج آقا اگر میشود تشریف بیاورید پایین. لااقل اجازه دهد 5 کیلومتر برگردیم، برویم اردستان، یا برویم کافهی مهاباد؛ زن و بچه میخواهند دستشویی بروند…
رفتم پایین… دفترچه را داد و گفت: اگر زنجیر چرخ داشت، خیلی مشکلی نداشت!
رفتیم 20 کیلومتر دیگر دور شدیم. رسیدیم به مهاباد… جلوی کافهای که بارها [که] با اتوبوس میآمدیم، آنجا نماز خوانده بودیم، نگه داشت و گفت حداقل تا صبح باید بمانیم!
بعد از نیم ساعتی اتوبوس دیگری هم رسید. جالب این که در آن ماشین، [آقای نیکنام] نمایندهی زرتشتیان که در جلسهی دیشب حضور داشت، سوار شده بود و او هم به خیل ما پیوست!
… مدیر کل راه و ترابری یزد [در تماس تلفنی] گفت: من با راه و ترابری اصفهان (مدیرکل) صحبت میکنم، میگویم بیایند شما را با ماشین راه ببرند… میخواستیم اگر بشود (ماشین باریِ شنپاش که برفروبیِ جاده هم میکند) ما را به ایستگاه راهآهن زواره (40 کیلومتری) برساند! … ناراحت جلسهی علنی فردا بودم! بالاخره پس از حدود 3.5 ساعت یک کامیون راه آمد. در این زمان تقریباً همهی مسافران مرا شناخته بودند. یکی، دو تا آمدند، مشکلاتشان را گفتند، من هم گفتم بنویسید تا روی آن نامهنگاری کنند. آنها نامههایشان را به من دادند و خدا را شکر کردم که این قضیه موجب شد بتوانند به ما برسند و مشکلشان بگویند. آنها یزدی هم نبودند!
ما سه نفر در کنار راننده و کمکش جلوی آن ماشین راه به زحمت نشستیم! جا تنگ بود ولی این تنگی از هر وسعتی برای ما دلنشینتر بود. با وجود کولاک بسیار شدید ولی این ماشین ویژه، شاید با سرعت 50 کیلومتر، در جادهای که هیچ ماشینی دیگر قادر به تردد [در آن] نبود، به جلو میرفت!
در پلیس راه اردستان پیکاب بخشداری آمد که بخشدار و شهردار زواره در آن بودند. رانندهی آن هم کارمند شهرداری بود.
آنها میگفتند: هیچ پیرمردی چنین برف سنگینی را در این منطقه هرگز به یاد ندارد و هیچگاه تاکنون جادهی اردستان به طرف کاشان بسته نشده بوده است…
ساعت از 23 گذشته بود. به ایستگاه زواره رسیدیم. پیاده شدیم. بعضی جاها تا زانوی ما در برف میرفت… رییس ایستگاه آمد و مرا با احترام تحویل گرفت و گفت: حدود ساعت 24 قطار میرسد و سوارتان میکنم!
همین طور هم شد. نزدیک [ساعت] 24 قطار رسید و یک کوپهی خالی دربست را به ما دادند. دکتر امراللهی به مسؤول قطار گفت: تا کرایهی ما نگیرید، به خدا وارد کوپه نمیشوم. و کرایهی هر سه را داد و به من اجازه نداد [که] کرایه بدهم!
خدایا شکر! هرچه باشد هدفم این بود که صبح جلسهی علنی برسم. از اینجا هم تا تهران 3.5 ساعت وقت میخواهد…
(دوشنبه، 17 دی 1386)
حدود دو ساعت خواب رفتم، بعد بیدار شدم و دیدم قطار متوقف شده! چرا؟ حتماً قطار در راه هست! دیگر خوابم نبرد. حدود یک ساعت طول کشید. قطار به راه افتاد. دوباره در ایستگاهی متوقف شد. دیگر خواب نمیرفتم و نمیدانستم کجایم؟! در بیداری ساعت 5:20 بود، احساس کردم به ایستگاه محمدیهی قم رسیدهایم. درست بود! دوباره راه افتاد. [به] ایستگاه فرودگاه امام تهران رسید. ایستاد. [ساعت] 10 دقیقه به 7 و 25 دقیقه قبل از طلوع آفتاب بود! گفتیم برای نماز ایستاده، گفتند: ولی امکان پیاده شدن نیست، در قطار نماز بخوانید. در قطار وضو گرفته، با زحمت در همان کوپه نماز خواندم! آفتاب طلوع کرد، خبری از حرکت قطار نشد! گفتند: ریلها یخ زده و سوزن آن مشکل دارد. این ایستگاه در کنار اتوبان تهران – قم قرار گرفته، هرچه نگاه میکردیم معلوم بود اتوبان هم هنوز بسته است و رفت و آمدی در آن [نیست.] خبر رسید ممکن است لکوموتیو خراب شده [باشد].
زنگ زدم به تابش که به مجلس رسیده است؟! معلوم شد او هم در همین قطار است! به پاکنژاد هم زنگ زدم، او هم همین طور! به محصل زنگ زدم، معلوم شد در قطار بعدی است که پیش از کاشان خراب شده و متوقف شده! تابش آمد کوپهی ما، مقداری حرف زدیم. و بعد من و آقای دکتر امراللهی به همراه تابش راه افتادیم و رفتیم کوپهی آنها که علیآقا خاتمی و عارف هم در آن کوپه بودند. سپس سری به دکتر پاکنژاد هم زدیم!
دیگر مطمئن شدیم امروز که رییس جمهور بودجه را به مجلس تقدیم میکند، تاخیر خواهیم داشت یا غایب خواهیم بود! البته امروز و فردا تمام تمام ادارات، مدارس، دانشگاهها در تهران به علت برف و سرما تعطیل است، فقط مجلس فعال است! ساعت 8:30 شد. مجلس رسمیت یافت و ما در قطار بودیم. زنگ زدم به مجلس که آقای حداد تشکر نمایندهها از سفر رهبر معظم به یزد را اعلام کند! و گفتم چرا هنوز نرسیدهایم!
البته آقای تابش، پاکنژاد، محصل حداقل 8، 9 ساعت کمتر از ما معطل شده بودند و کلاً در قطار [بودند و] از جهت سرما و… مشکلی نداشتند؛ ولی من و آقای نیکنام و دکتر امراللهی؟!
لحظات و دقایق به کندی میگذشت و بسیار آزاردهنده بود! حدود ساعت 9 بود که قطار راه افتاد … حدود 10 دقیقه به 10 بود [که] قطار به ایستگاه رسید. به سرعت … با آقای نیکنام … پیاده شدیم [و] با یک سرویس راهی مجلس شدیم!
جلسه علنی 392 ، ساعت 10:26
زمانی که کارت [ورود به صحن مجلس] زدم، 10:26 بود. این لحظه را هرگز فراموش نمیکنم، بعد از آن همه تلاش و خوف و هراس به مجلس رسیده بودم!
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.