درست ۱۹ فروردین ماه ۹۱ بود که به عنوان اولین مسئول و فقط با یه بار درخواست قبول کردی که به دیدن تالاب زیبای شهیدیه بیای و حتی ساعت و مکان وعده رو خودت تعیین کردی(جلوی منزل امام جمعه).اولش باورمون نمیشد،ولی وقتی صبح زود دوباره خودت پیام دادی که ساعت ۸ فراموش نشه، تازه باورمون شد و با دستپاچگی چنتا از بچهها رو خبر کردیم و اومدیم جلوی منزل امام جمعه.
آنقدر خاکی و متواضع بودی که هر کسی سریع پیشت خودمونی میشد. سوار ماشین یکی از بچهها شدیم و حرکت کردیم سمت تالاب. به چهار راه مهندس که رسیدیم پیرمردی کنار خیابان نشسته بود. یادم نمیاد چرا، ولی راننده کنار او ایستاد و تو فقط برای آن که آن پیرمرد اذیت نشود و به طرف تو نیاید بی درنگ از ماشین پیاده شدی و خودت به طرفش رفتی و دست و صورتش را بوسیدی…..
سر قرار (ساعت ۸) با موتور یاماها و همان تیپ دوست داشتنی همیشگی اومدی. هنوز سوار موتور بودی که از پشت عکسی ازت گرفتم و وقتی پیاده شدی به شوخی گفتی: “….. نری عکس موتور ما رو بذاری تو اینترنت و آبروی ما رو ببری”
در آن لحظه نه از مردم کسی در خیابان بود و نه دوربینی که برای آنها این کار را کرده باشی…. بگذریم به هر حال به طرف تالاب رفتیم.
اما مقصود از نوشتن این چند خط نه بیان خاطره که تنها بیان احساس امروزم هست.
در آن روز (۱۹فروردین ۹۱) به فکرمان هم خطور نمیکرد که درست یک سال بعد از کنارمان بروی و ما بمانیم و یک دنیا خاطره که انگار همین امروز اتفاق افتاده.
اصلا انگار همین دیروز بود که فقط به خاطر قراری که با مردم داشتی قید المپیک لندن و سفر به آفریقای جنوبی را زدی (و شاید دهها مسافرت خارجی دیگر را).
اشکت را از شنیدن درد مردم دیده ام.
عاشق آن دست زیر عبا کردنت بودم.
هیچگاه بامردم که بودی،لبخند و حتی گاهی خنده را فراموش نمیکردی مگر آن موقعی که از دردشان میگفتند.
آن موقع که رای نیاوردی اولین نفری بودی که تبریک گفتی. و هرگاه پیروز شدی فراموش کارترین در برابر ناملایمات
این روزها همه از مردمیبودن و پشتکارت میگویند.
از پایبندیت به اصول و اینکه برای همکارانت الگویی تمام عیار بوده ای.
همه از حسن اخلاقت میگویند و این که همیشه تو را سوار بر موتور و یا تاکسی دیده اند
اما من!
چه امروز و چه هر وقت دیگر اسم یحیی زاده را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد مظلومیتت بود.
همه کارهای انجام شده و خوب شهر به اسم دیگران بود و هر چه نقصان و ضعف مدیریت از آن تو.
از مقایسه کردنهای بی انصافانه گرفته تا جفاهایی که با هر بهانه در حقت کردند و تهمتهایی که زدند.
اما تو چه ساده از همه آنها گذشتی و با تاکیدی چندباره اجازه بیانش را هم به کسی ندادی.
آرام بخواب شاید اینجا هوا بهتر شود.
سید جان آرام بخواب و بگذار تا ما هم کمیحسرت نبودنت را بخوریم.
آرام بخواب…
مهدی ملا احمدی وبلاگ اندیشه ماندگار
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.