یحیی زاده؛ الگویی بيسر و صدا برای کسانی که می خواهند نماینده مردم باشند.
سید، یک روحانی جانباز بود؛ جانباز شیمیایی و اتفاقا پزشکان معالج وی یکی از دلایل سکته مغزی او را مصرف داروهای قوی جهت درمان این بیماری قلمداد می کردند. نمی دانم در کدام عملیات این جراحت حاصل شد اما میدانم با اينکه نماينده مردم شهرش در مجلس شوراي اسلامي بود، اما هیچگاه او این زخم را مستمسک ارتقاء سیاسی خود نکرد. زخمی که شاید هنوز هم بیشتر موکلان وی در حوزه انتخابیه میبد و تفت از آن بیاطلاع باشند.
حاج آقا یحیی زاده هرچه قدر هم که تلاش ميكرد فضائلش را پنهان کند اما “سادهزیستی” اش را ديگر نميتوانست از چشم كسي بپوشاند آنچنان كه “سادهزيستي” او زبانزد آنانی بود که می شناختندش. او در ابتدای شروع به کارش در مجلس هفتم تا یک سال در مسجد مروی تهران رحل اقامت افکنده بود و پس از آن راهی طبقه دوم خانهای بسیار قدیمی، در خیابان امام خمینی(ره) تهران شد. خانهای که خوب به یاد دارم، پنجرههایش با رنگ پلاستیک آغشته شده بود و بسیار شبیه به خانه های دهه 60 کشور بود.
انگار یحیی زاده در دهه 60، همانجا پیش همرزمان شهیدش باقی مانده بود و تفاخر و اشرافیتي که بعدها بلای جان خیلی از مسئولین شد، برایش همچنان ننگ و عار محسوب میشد و تمام همتش را مصروف آن میداشت که ذی طلبگی خود را حفظ کند تا هم مسئولی در طراز انقلاب اسلامی باشد و هم شان روحانیت اصیل و انقلابی را حفظ کند. شاید كمتر كسي از مردم میبد باشد که نماینده شهرش را سوار بر موتور یاماهای مدل 65 ندیده باشد! پیش خود حساب کنید؛ فردی سه دوره نماینده مجلس باشد اما همچنان مرکبش، یک موتور قدیمی باشد آن هم در زمانهای که مسئولان درجه 4و 5 دولتی هم حتما باید سوار بر ماشینهای گرانقیمت باشند!
شايد شنيده باشيد كه تازگیها بعضي میگویند مسئولین سانتافه سوار باشند اما به مشکلات مردم هم برسند؛ غافل از اینکه این دو در واقع جمع نقیضین است و طبعا محال! مسئولی که پشت شیشه های دودی ماشینش و لابلای محافظین جورواجورش گیر کرده باشد از درد مردم چه می فهمد؟! اما یحیی زاده مثال نقض درخشانی بود برای این قاعده انحرافی.
او سانتافه سوار نبود و حتی مسیر تهران-یزد را هم با اتوبوس و قطار میپیمود اما مشکلات مردم را با گوشت و پوست و استخوانش لمس میکرد و خود را به آب و آتش میزد تا قدری از بار غصه و غم موکلانش را –به خصوص از قشر مستضعفتر- به دوش کشد و دقیقا به همین خاطر بود که مردم شهرستان تفت –شهری که یحیی زاده متولد آنجا نبود اما نماینده آنجا بود- او را به شدت دوست میداشتند و اين چند دوره یحییزاده را بر کاندیداهای محلی ترجیح داده و رای قاطعی به او میدادند.
یحیی زاده فقط مردمی نبود و در کنار این رکن مهم به شدت ولایتمدار بود و همواره به دنبال آن بود تا مسائل را با گفتمان امامت امت تطبیق دهد. او از ناراحتی رهبری از ماجرای یکشنبه سیاه مجلس، بسیار منقلب بود و حتی به نزدیکانش گفته بود، بدترین روز عمرم را در مجلس سپری کردم.
البته یکشنبه سیاه فقط در مجلس نهم اتفاق نیفتاد و مجلس هشتم هم یکشنبه سیاه داشت و آن همان یکشنبه ای بود که در آن، نمایندگان برخلاف نظر مقام معظم رهبری طرح وقف دانشگاه آزاد را به تصویب رساندند و آنجا هم یحیی زاده در قامت یک مخالف تمام عیار با این طرح ظاهر شد و حتی تعبیر “یکشنبه سیاه” برای آن روز نیز ابداع آن مرحوم بود.
بعضی از همانهايي که ذکرشان رفت به او خرده می گرفتند که چرا مانند برخی نمایندگان دیگر “چرچیل” نیستی؟ چرا مثل روسای بعضی فراکسیونها با لابی بازی، معامله گری، تهدید به استیضاح و … امکانات به شهرت سرازیر نمیکنی؟ اما پاسخ او همواره یک جمله بود؛ “من آخرت خود را به دنیای شما نمیفروشم” و اتفاقا چقدر حاج آقا ضربه خورد از این مشی و مرام عدالتخواهانه؛ به خصوص در انتخابات مجلس نهم. اما میارزید… وقتی آرامش چهره او در زمانی که در کما بود را به یاد میآورم کاملا لمس می کنم که سید، چه برد بزرگی کرد از این معامله نکردنها.
یادم هست یکبار در جریان مراسم ختم مادر شهیدی میگفت همیشه حسرت برادر شهیدش-سید رضا- و نیز هم حجره ای شهیدش، حجت الاسلام منصور جندقی را میخورد و گلایه می کرد که چرا آنها رفیق نیمه راه بودند و او را تنها گذاشتند اما گویا تقدیر آن بود که یحیی زاده، پس از سه دهه –آن هم در ایام عزای مادرش زهرا(س)- دل دریایی اش را از این دنیای کوچک بکند و به بزم یاران شهیدش بپیوندد.
سید مصطفی میرمحمدی
نقل از: میبد ما
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.