سید! اگر دستت به چادر خاکی مادرمان رسید ما را هم دعا کن …

سید خوب ما! زینت ساده ی مجلس، صندلی خالی تو دلمان را خالی کرد.13920120142337450_PhotoL
می دانی وقتی شنیدیم ناخوشی، چند یاسین نذر کردیم به امید گشودن پلک هایت در باغچه ی دلمان بکاریم ؟!
چشمان بسته ی تو در این روزها، چشمان اشک بار ما را بارها و بارها به آسمان گشود ولی گویا که خدا تو را برای خودش خواسته بود.
این روزها میبد می بارد…
شنیده بودم تاب دیدن اشکهای مردم را نداری …
سید! مردم خوبی ها را خوب می فهمند، برای همین است که 10 سال بود تو تنها انتخابشان بودی.
چقدر سنگین است برای شانه های این مردم، داغ تو را بر دوش کشیدن و چقدر جانکاه است تشییع پیکر کسی که تکیه گاهمان بود.
سید همه جمعیم ولی تنهایی در دلمان بیداد می کند.
چندی بود دلمان در حال و هوای روضه های مادرمان زهرا ابری بود. چقدر عاشقانه با عزایش پیوند خوردی و چقدر زیبا چند روز مانده به شهادتش سیاه پوشمان کردی…
چه خوب بارانیمان کردی.
قصه ی شیدایی ات را شنیده بودیم …
شنیده بودیم داستان درب سوخته به آتشت می کشید…
می دانستیم داغ میخ در بر سینه ات نشسته …
ولی نمی دانستیم روزی از همین روزها در همین حال و هوا پر خواهی کشید …
حال که در استانه ی سفر به سوی خدایی اگر دستت به چادر خاکی مادرمان رسید ما را هم دعا کن …

سرکار خانم دهقانی

دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه خوارزمی تهران

باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*