بنده هر وقت ناراحتی پیدا می کردم ، سرم درد می گرفت می رفتم پیش حاج آقا می گفتم حاج آقا امروز حالم خوب نیست تا آخر حرف هام راکه می شنید دست مهربانش را روی سرم می گذاشت و زیر لب دعائی می خواند بلافاصله دردم تسکین پیدا می کرد و خوب می شدم . او با نفس و دعایش معجزه می کرد.
هیچ وقت یادم نمی رود پدرم خیلی مریض و بد حال بود بطوری که نمی توانست از رختخواب بلند شود، توان حرکت نداشت نمی توانست حتی توی رختخواب بنشیند.
یک روز حاج آقا گفت : می خواهم بیام خونه تون برای عیادت بابات .
گفتم قدم شما روی چشمان ما، تشریف بیاورید.
چند روز بعد زنگ زد که سر کوچه شما هستم.از خانه بیرون دویدم به استقبال ایشان رفتم.
همین که داخل اتاق بابام شد سلام کرد و ناگهان پدرم بعد از مدتها مثل کسی که هیچ ناراحتی ندارد از جایش بلند شد و جلوی حاج آقا ایستاد واحترام کرد. خیلی تعجب کردم.
گفتم حاج آقا معجزه کردی؟ بابام خوب شد.
خنده ای کرد و گفت: خیلی زودتر از این می خواستم مزاحم شوم، توفیق پیدا نمیکردم.
من معتقدم دستان حاج آقا شفا بخش، قدمش برکت و نفسش دارو بود.
خداوند اورا با اجداد طاهرینش محشور نماید.
راننده حوزه علمیه میبد
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.