تاریخ نگارش توسط آن مرحوم:عید مبعث 26 / 12 /66 27 رجب 1408
باسمه تعالی
هروقت هرکار داشتم ، اگر او می آمد همه ی آنها را کنار می گذاشتم و با کمال میل در کنارش می نشستم، وقتی او را می دیدم حظ می کردم، می خواستم ساعت ها او را نگاه کنم.
او یکی از مورد علاقه ترین افراد در نزد من بود، او را یک الگو دیدم، او یکی از بزرگترین مایه مباهات و افتخار من بود.
واقعا وقتی نماز می خواند، هرکه او را می دید لذت می برد، چقدرمحافط نماز بود. آنچه در بعضی روایات راجع به بعضی ائمه علیهم السلام در مورد نماز خوانده بودم، در او می دیدم، وقت نماز که فرا می رسید عجب حالی پیدا می کرد. آدم می بایست او را می دید و به فکر خدا می افتاد. واقعا دائم در نماز بود.
چه اخلاصی داشت، چه شوری، چه حالی، چه تقوائی! چه ایمانی!چه تواضع و نجابتی! و .. .
واقعا کسی اورا نشناخت، هیچکس، به خدا فقط خدا او را شناخت و بس.
طوری بود گه من مزخرف، من بی عقل و نادان و.. . را هم واقعا ، کاملا و صد درصد علاقه مند به خود کرده بود.
از افرادی که با آنها سر وکار داشتم و به هر جهتی بود آنها را کمی می شناختم شاید او را از همه دوست تر می داشتم.
وقتی او رفت ، خیلی ناراحت بودم و واقعا متاثر و متاسف.
اما یک دفعه جرقه ای زده شد، روی من باز شد، طراوتی پیدا کردم و نشاطی.
گفتم:شاید او شفیع من شود تا هرچه زودتر ایمانی پیدا کنم و.. . و به زودی به او بپیوندم و .. .
ولی روزها گذشت ، هر روز نا امیدتر شدم ، هر روز بیشتر فرو رفتم، واقعا چقدر بدبختم و.. .
آری او محمود بود و اسئله ان یبلغنی المقام المحمود لکم عند الله …
محمود جان حالا دیگه توجهی کن و عنایتی فرما ، دستم بگیر.
پسرخاله مپسند.. . آی محمود یا الله یا الله یا الله دیگر …..
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.
تو بایدمی ماندی و پیام محمود را می رساندی؛ آن هم نه با زبان، با همه وجودت! و فکر می کنم تو چنین کردی. و در عصری که روزگار جهاد و گذشت نبود، از دنیا گذشتی و حتی از خودت هم و حالا با محمود …
خوشا رفتن از خود رسیدن به خویش
سفر در خیابانی از آیــــــــــــــــــــــنه