بسم الله الرحمن الرحیم
پنجشنبه 14 دی 1385
الآن ساعت 21:54 است. قطار در مسیر اردستان – نائین در حال حرکت است. [بقیه] در این کوپه، خوابند و من مشغول نوشتن یا خواندن…
امشب شب جمعه است و من که توفیق حج را در این چند سال از دست دادهام، در این فرصت چند [پیامک] برای بعضی از دوستان موفق حاضر در مکه و مدینه میفرستم که آنها یاد ما باشند و ما را فراموش نکنند. خوشا به حالشان!
… امشب در این تاریکی داخل کوپه که فقط چراغ خواب آن روشن کردهام (ولی خطوطی که مینویسم، نور به اندازهای نیست که بتوانم بخوانم) و در این تنهایی، به چند چیز خیلی فکر میکنم: عمر که چه زود میگذرد، مخصوصاً این چند سال عمر که به عنوان وکیل مردم، این بار سنگین را پذیرفتم. از خود میپرسم با آن همه محرومیت که برای خود ایجاد کردم، با آن همه سختی که برای خود و خانوادهام فراهم نمودم، با این همه رفت و آمد و وقت گذاشتن، آیا توانستم ذرهای از وظیفه شرعی را در این راستا امتثال کنم؟ آیا در قیامت مؤاخذه نخواهم شد؟ آیا خدای علیم از من راضی خواهد بود؟ آیا نمیتوانستم در عرصهای دیگر، بیش از این، جلب رضای حق کنم؟ آیا در همین عرصه نمیتوانستم موفقتر باشم؟ آیا ذرهای از این کار برای رضای حق بود؟ راستی چند سال باید توبه این چند سال کنیم؟
… مطلب دیگری که خیلی وقتها مرا به فکر میبرد و من در اینگونه مواقع هم بیشتر به فکر و یادش میافتم، مسأله مرگ است. واقعاً مرگ میتواند بسیار وحشتناک باشد! گاهی فکر میکنم میپرسم به راستی چند نفر میتوان پیدا کرد که مقداری به یاد مرگ باشند؟ این همه هیاهو و جار و جنجال و سر و صدا و رقابت و درگیری، ممکن است با یاد مرگ بسازد؟!
باز نشر محتوا با ذکر منبع " تارنمای فرهنگی مرحوم یحیی زاده" مجاز می باشد.