بایگانی نویسنده: ابوذر دهقانی فیروزابادی

حاج آقا روی خاک شلمچه، طلائیه، کوشک، هویزه و هرجا نشانی از شهدا داشت، سجده می کرد.

در ارتفاعات نرسیده به یاسوج در برف و یخبندان جاده گرفتارشدیم، تابلو ها و سطح جاده سفید پوش بود و هیچ وسیله نقلیه ای هم تردد نمی کرد، تلفن همراه هم آنتن نمی داد. وسایل ایمنی و گرم کننده و زنجیر چرخ و .. هم همراه نداشتیم، سوز سرما و وحشت خطر سقوط به دره، در هر لحظه، دل ها را به آسمان گره می زد. به جائی رسیدیم که نه ادامه مسیر ممکن بود و نه امکان بازگشت وجود داشت. به سفارش حاج آقا بچه ها به دعا و توسل مشغول شدند ادامه مطلب »

چون شما سرباز امام زمان (عج) هستی به هیچ وجه نگاه نمی کنی

سرجلسه امتحان، همه اساتید چند تا مراقب می گذارند ولی ایشون می اومد رو تخته سیاه، آیه شریفه 14 سوره مبارکه علق « أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» را می نوشتند و می فرمودند: آیا نمی بینید که خدا شما رو می بیند، و می رفتند. ادامه مطلب »

توجه به مشکلات طلاب

وقتی رسیدم ایستگاه ، دیدم خود حاج آقا با موتورشون، این راه طولانی را در این هوای سرد آمده اند دنبالم. ترک موتور حاج آقا سوارشدم تا رسیدیم حوزه. بسیار شرمنده شدم ! ادامه مطلب »

نخبه پروری

دو روز بعد که نتیجه (نمره ها) معلوم شد حاج آقا اوراق امتحانی رو آوردند سر کلاس و نمره ها رو به ترتیب از بالاترین نمره به پائین ترین می خوندند و برگه ها رو می دادند. ولی همچنان اسم منو نخوندند تا رسیدند به اخرین اسم که برگه من بود و با عصبانیت بدون نمره خوندن فرمودند: اینم نمره تو !!! ادامه مطلب »

من اجازه ندارم از این ارزاق استفاده کنم ولی اجازه دارم که به شماها بدهم.

فردا صبح که حاج آقا به حوزه آمد گفت: اکبر این چه کاری بود کردی؟ گفتم حاج آقا ، حتما صدقه ای، رد مظالمی است که به ما ها می دهید ولی سهم خودتان را بر نمی دارید؟ گفت: نه ! این طور نیست... ادامه مطلب »

تیزبینی خاص

سال 76 یک روز فردی به عنوان تحقیق در مورد شیعه به حوزه وارد شد و شروع کرد با اساتید و خود حاج آقای یحیی زاده بحث کردن، بعد از این که نزدیک ظهر شد ناهار رو تو مدرسه موند و گفته بود میخوام برای شیعه شدنم تحقیقاتی انجام بدم حاج آقا من رو مأمور کرد که اول تا آخر به صورت نامحسوس او رو زیر نظر بگیرم. ادامه مطلب »

منبر بدون پاکت و برای خدا !

یک دفعه بابام با یه کار خیلی جالب اومده دو تا بزغاله خریده بود و دم خونه حاج آقا به عنوان حق القدم رها کرده بود. ( این در حالی بوده که خود حاج آقا منزل نبودند). دو سه روز بعد حاج آقا ما رو از کلاس بیرون آورد و .... ادامه مطلب »