خاطرات

حرف بسیار است لیک در انتها می توانم مرحوم سید جلال یحیی زاده را در این جملات خلاصه کنم گرچه ایشان بیش از این ها هستند: بی قرار خدمت ، عاشق ولایت و زاهدی بی ریا ادامه مطلب »

ادامه مطلب »

اگر عشق و علاقه و محبت به مرحوم یحیی زاده دارید راه او را ادامه دهید و سعی کنید در شهر و استان خودتان به ارزشهایی که مرحوم یحیی زاده نسبت به آنها پایبند بود، پایبند باشید و در آینده نماینده ای را انتخاب کنید که همین خصوصیاتی که آنها را ارزش می دانید برخوردار باشد. ادامه مطلب »

یادم می آید در انتخابات این دوره مجلس، ایشان به شدت از کاندیدا شدن خودداری می کرد. اینقدر مردم حزب اللهی به ایشان پیامک و زنگ و... زدند که ایشان خود را ناچار در انجام وظیفه دید. بنده نیز به تلفن همراه آقای یحیی زاده پیامک زدم: "یا یحیی خذ الکتاب بقوة". و ایشان بدین مضمون پاسخ داد: این "یحیی"، "یمیت" هم نیست! ادامه مطلب »

یک شب بنده نیز در ستاد محلمان تا ساعاتی بعداز نیمه شب سرگرم بودم. اتفاقا و سرزده حاج آقا وارد شد وقتی مرا دید با خنده گفت:تو اینجا چکار می کنی؟ گفتم حاج آقا همینجوری اومدم. گفت: برو خانه بخواب می ترسم صبح کار دستمان بدهی. ادامه مطلب »

اون زمان که من در پایه دوم حوزه بودم و در حال خوندن سیوطی، یک روز حاج آقای یحیی زاده فرمودند: من به تو سیوطی درس دهم و تو هم آنچه از مبانی کامپیوتر می دانی به من یاد بده. ادامه مطلب »

در ارتفاعات نرسیده به یاسوج در برف و یخبندان جاده گرفتارشدیم، تابلو ها و سطح جاده سفید پوش بود و هیچ وسیله نقلیه ای هم تردد نمی کرد، تلفن همراه هم آنتن نمی داد. وسایل ایمنی و گرم کننده و زنجیر چرخ و .. هم همراه نداشتیم، سوز سرما و وحشت خطر سقوط به دره، در هر لحظه، دل ها را به آسمان گره می زد. به جائی رسیدیم که نه ادامه مسیر ممکن بود و نه امکان بازگشت وجود داشت. به سفارش حاج آقا بچه ها به دعا و توسل مشغول شدند ادامه مطلب »

سرجلسه امتحان، همه اساتید چند تا مراقب می گذارند ولی ایشون می اومد رو تخته سیاه، آیه شریفه 14 سوره مبارکه علق « أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» را می نوشتند و می فرمودند: آیا نمی بینید که خدا شما رو می بیند، و می رفتند. ادامه مطلب »

در راه بازگشت گفتم : حاج آقا چرا این قدر حرص می خوری ، مسئولیت خارج از مدرسه که با شما نیست. گفت : این طلبه ها مثل دختر و خواهر خودم هستند . روحش شاد ادامه مطلب »

وقتی رسیدم ایستگاه ، دیدم خود حاج آقا با موتورشون، این راه طولانی را در این هوای سرد آمده اند دنبالم. ترک موتور حاج آقا سوارشدم تا رسیدیم حوزه. بسیار شرمنده شدم ! ادامه مطلب »