طلاب و روحانیون

تیزبینی خاص

سال 76 یک روز فردی به عنوان تحقیق در مورد شیعه به حوزه وارد شد و شروع کرد با اساتید و خود حاج آقای یحیی زاده بحث کردن، بعد از این که نزدیک ظهر شد ناهار رو تو مدرسه موند و گفته بود میخوام برای شیعه شدنم تحقیقاتی انجام بدم حاج آقا من رو مأمور کرد که اول تا آخر به صورت نامحسوس او رو زیر نظر بگیرم. ادامه مطلب »

منبر بدون پاکت و برای خدا !

یک دفعه بابام با یه کار خیلی جالب اومده دو تا بزغاله خریده بود و دم خونه حاج آقا به عنوان حق القدم رها کرده بود. ( این در حالی بوده که خود حاج آقا منزل نبودند). دو سه روز بعد حاج آقا ما رو از کلاس بیرون آورد و .... ادامه مطلب »

صبوری

وقتی اومد دم حوزه و نگاهش افتاد به جسد مهدی اثنی عشری که وسط حوزه بود. یه دستش را گذاشت کنار چهارچوب درب ورودی حوزه ، یک سکوت مرگباری کرد و چند لحظه نشست و فرمود:« انا لله و انا الیه راجعون » بعد از جاش بلند شد یه آه کشید که صدای آه دلسوخته اش را همه اطرافیان شنیدند، سپس فرمود : امروز نوبت او بود و یک روزهم نوبت ماست. ادامه مطلب »

حواستان باشد خسر الدنیا و الاخرة نشوید.

در آخر جملاتی از استاد که در خاطره‌ام مانده است. 1- حواستان باشد خسر الدنیا و الاخرة نشوید. 2- به خدا قسم اگر برای مدرک، مقام،جاه، کار به این جایگاه و خانه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)وارد شدید از همین امروز نمی‌خواهد در این جا بمانید نه به شما قول مدرک و نه کار هیچ‌کدام را نمی‌دهم. 3- دو ویژگی در شما جمع شده یکی اینکه خانم‌ها از آقایان یک مقدار حسودترند و دیگر اینکه طلاب از بقیه اقشار جامعه حسودترند حال هر دو در شما جمع شده هم طلبه‌اید و هم خانم پس باید خیلی مواظب باشید که این صفت در شما رسوخ نکند و آن‌را از خود دور نمایید. ادامه مطلب »

” المرأه ریحانه و لیست بقهرمانه” این حدیث است. من نمی‌گویم. متوجه شدید یعنی چه؟

یکی از خاطراتی که در سال اول طلبگی از ایشان دارم یک روز با یکی از خواهران دیگر وسیله ای سنگینی را جابجا می‌کردیم همان موقع حاج آقا وارد شدند و فرمودند :« المرأه ریحانه و لیست بقهرمانه» این حدیث است من نمی‌گویم متوجه شدید یعنی چه؟ ادامه مطلب »

حاج آقا دسته های فرغون را گرفتند و تا مسافر خانه بردند

بعد از گچ گرفتن پا به طرف مسافر خانه حرکت کردیم .وقتی از ماشین بیرون آمدیم و من داشتم کمک می‌کردم که از ماشین پیاده شود حاج آقا رفت و سریع یک فرغون را از داخل مسافرخانه آورد و داخل آن پتو گذاشت و با دست خودشان فرغون را به طرف ماشین آوردند که این طلبه سوار آن شود. طلبه خیلی خجالت می‌کشید که تو فرغون بنشیند. بالاخره با اصرار فراوان، حاج آقا دسته های فرغون راگرفتند و تا مسافر خانه بردند. ادامه مطلب »

سوغات کربلا

دو روز بعد وقتی داشتم می رفتم کلاس، یه دفعه صدام کرد و فرمود: انگشترت را گم کردم . بعد دستشو برد تو جیبش و یه دونه ساعت مچی رو در آورد و فرمود: این هم باشه سوغات ویِژه من به شما ! البته برای همه طلبه ها ی شهر ، تربت امام حسین علیه السلام و جانماز کوچیک سوغات آورده بود. ادامه مطلب »

هدیه دادن حاج آقا یحیی زاده

قرآن آوردند ولی حاج آقا از اون شصت پاره ها نگرفتند و از جیبش قرآن کوچکی رو که بسیار زیبا و خوش خط و کاغذش هم نازک و مرغوب بود را بیرون آورد. نگاهم که افتاد به این قرآن، گفتم: حاج آقا این قرآن کوچیکه ، چشماتون را اذیت نکنه. ادامه مطلب »